نگاهی به تئاتر “یک دقیقه و سیزده ثانیه” در گفتوگو با شهرام گیلآبادی
کار هنر بیان اعتراض است
شهرام گیلآبادی؛ نام آشنایی است در رادیو! وی از سال 1376 تهیهکنندگی برنامههای رادیویی را برعهده داشته تا به امروز که او را پشت صحنه تئاتر میبینیم! گیل آبادی چند سالی است که کارگردانی را جدیتر گرفته و در یک سال اخیر دو تئاتر اجتماعی را روی صحنه برده است. به بهانه آغاز اجرای اثر آخر او؛ یعنی «یک دقیقه و سیزده ثانیه» که روایت صادقی از زندگی زنان کارتنخواب تهرانی است به گفتوگو با وی نشستیم.
از مقدمترین سوال آغاز میکنم؛ ایده یک دقیقه و سیزده ثانیه از کجا رقم خورد؟!
اگر نگاهی بر سیری از کارهای من داشته باشید، از نخستین کارگردانی من که در انتهای دهه شصت و نوجوانی من بود، تا به امروز، همواره یک دغدغه اجتماعی جدی داشتهام. تلاشم همیشه بر این بوده که یک معضل اجتماعی داشته باشم و هنر را در اختیار این قرار دهیم که اتفاقی در حول محور این موضوع رخ بدهد. اتفاقی که هم زمینهای پژوهشی، هم نگاهی به اجتماع و مسائل آن و هم در حاشیه خود کمکی به اجتماع را در خود جای دهد. به این خاطر است که یک دقیقه و سیزده ثانیه از سالیان قبل، جزو دغدغههای من بود.
حدود 10 سال قبل بود که سعی کردیم در حوزه کودکان کار، یکسری فعالیتهای هنری انجام دهیم، ازجمله فیلم. و از دو سال قبل هم در حوزه کارتنخوابی، فعالیتهایی را آغاز کردیم. در حال حاضر نیز روی کارتنخوابی زنان متمرکز شدیم.
کارتنخوابی زنان یک تفاوت ماهوی با کارتنخوابی مردان دارد. در حوزه کارتنخوابی یک زن، میتوان حدود 10تا شانزده آسیباجتماعی برای او متصور شد. از چهار تا هفت آسیب نیز برای مردان به شکل خاص در این دستهبندی قابل بررسی است. زنان به نسبت فضای فرهنگیای که در کشور داریم و ایدهها و اندیشههایی که در مولفههای دینی ما هست، همیشه در فرهنگ ما عزیز بودهاند. این عزتمندی زنان، باعث میشد که یک خانواده عزتمند باشد. وقتی زنی کارتنخواب باشد، باعث میشود که ما در این میان به چیزهایی شک کنیم. یکی از مواردی که باید در مورد آن اظهار نظر کنیم، حوزه دیانت ماست.
لطفا این را بازتر کنید!
بدون شک حوزه دیانت ما، دغدغههای مهمی دارد. اگر این دغدغهها بخواهد در مسیر درستی حرکت کند، با سه بعد مواجه است؛ منطق زندگی، فلسفه زندگی و سبک زندگی. اگر فلسفه زندگی ما یک فلسفه اسلامیباشد، زن در جای درست قرار میگیرد و ستون استحکام خانواده میشود. در کنار آن نیز به فضاهای اجتماعی ورود پیدا میکند و نقش جدی خواهد داشت. اما بیشترین نقشی که زنان در فرهنگ ما دارند، نقش آنان بهعنوان رکن خانواده است. وقتی یک زن کارتنخواب میشود، این چند آسیب جدی را نشان میدهد. یکی از اینها؛ تزلزل در خانواده است. قبل از آن حتی تزلزل در خود شخص است که بحثهای هویتی است. به خطر افتادن هویتی که یک زن با آن مواجه است. ما در بسیاری از تحقیقاتمان به این نتیجه میرسیدیم که این مشکل هویتی ممکن است از یک نقطه آغاز شود. مثلا یکی از قصهها این است که اطرافیان به او اجازه ندادهاند که صحبت کند! اگر ما نتوانیم حرف بزنیم، یک نقص بزرگ در ما به وجود میآید که همواره همراه ما خواهد بود. یک مساله دیگر نیز حقیر دانستن افراد است. حقارتی که ممکن است برای یک زن در جامعه وجود داشته باشد. البته همین موضوع برای مردان نیز وجود دارد. دلایل دیگری نیز در حوزه فردی وجود دارد که مجال پرداخت به همه آنها در اینجا ممکن نیست.
نکته بعدی بحث اجتماع است؛ نگاهی که اجتماع به یک زن یا یک انسان دارد. زمانی در فضاهای سیاسی باب شده بود که ما باید حقوق محور یا تکلیفمحور حرکت بکینم! این تضارب بین حقوق و تکلیف، ما را از فضای اجتماعی و فکری درستمان، فرسنگها فاصله داد! شعارهای هر دو طرف، حول محور افراط و تفریط شکل گرفته بود. یعنی ما راه میانهای در این فضاها به دست نیاوردیم و اجتماع خود نسبت به این موضوع و این دو تفکر، مظالم دیگری را بر افراد تحمیل کرد.
نکته سوم در حوزه سیاستگذاری است. در این حوزه ما باید توجه جدی به برنامهریزی اجتماعی داشته باشیم. اگر برنامهریزی اجتماعی به جایی رسید که تمام شئون و سطوح را در نظر بگیرد، تازه به نقطهای میرسیم که باید مدیریت را درگیر کنیم. اگر آسیب سیاستگذاری، بر حرکت ما مترتب باشد، آسیب بعدی از اساس زیر سوال میرود. اگر شکلگیری سیاستها درست باشد و ما در مدیریت نتوانسته باشیم آن را اعمال کنیم، باز هم همه چیز زیر سوال میرود. تصور من این است که ما در تمام این شئون با مشکل مواجه هستیم. اینطور است که خیلیها سرشان را زیر برف میکنند تا از اساس از نظرها قایم شوند. این چنین میشود که رهبری به صورت یکباره، نشستهای فصلی در حوزه امور خانواده را برگزار میکنند و همه باید برای پاسخگویی به محضر ایشان بروند. مفهوم این نشستها این است که نقصی در سیاستگذاری و مدیریت در این حوزه وجود دارد. تمام این ایرادات نیز بر انسانی که میخواهد در اجتماع زیست داشته باشد، بار میشود. زیست اجتماعی ما از مرحله آموزش دچار مشکل است. کودکان ما بدون اینکه به انواع لازم دستهبندی شوند، تحت آموزش قرار میگیرند. یعنی از کودکی، اینها دچار مشکل هستند تا زمانی که بزرگتر میشوند و با بحرانهای جدیتری در زمینه هویت روبه رو میشوند. در زمان هجوم این دست بحرانها، جوانان و نوجوانان ما، مجبور هستند که به جاهای دیگری متوسل شوند. خیلی از افراد میتوانند خودشان را کنترل کنند و خیلیها هم مثل این 5000 نفر که در خیابانها با آنان مواجه هستیم - آماری که معاون زنان رئیسجمهور از کارتنخوابهای زن ارائه کرده است - چهره شهر را متفاوت میکنند.
از نظر شما نسبت هنر با آسیبهایی از این دست چطور است؟! چه در بعد نظری و چه در بعد عملی؛ به این معنا که هنر ما چه نسبتی با این جریان برقرار کرده و برای حل مسائلی از این دست چه اقداماتی داشته است؟
تصور من بر این است که هنر ما آیینه فضای اجتماعی ماست. برخی از هنرمندان از سر دغدغه به موضوعات نگاه میکنند. اما سیاستگذارانی که دائم در گریز هستند، همیشه دوست دارند این افراد را منکوب کنند! دوست دارند که دغدغه آنها را خاموش کنند! همیشه سعی دارند که روی این آتش را با خاکستری بپوشانند. غافل از اینکه این آتش روزی سر باز میکند و خودش را نشان میدهد. و روزی که خودش را نشان دهد، همه چیز را از بین خواهد برد.
هنر باید دغدغه جامعه خود را داشته باشد. باید سوال مطرح کند. باید اعتراض مدنی را نسبت به فضای خود داشته باشد، نقد کند، تاویل کند. اگر چنین کارکردهایی نداشته باشد، ما شاهد یک فضای بیخاصیت و سانتیمانتال خواهیم بود، فضایی که در حال حاضر هم شاهد آن هستیم.
این فضای سانتیمانتال فعلی را بیشتر توضیح میدهید؟! آیا این فضا در جریان هنری ما غالب است؟!
اگر شما فیلم و تئاترهای متعدد را مرور کنید، متوجه میشوید که بیشتر در حال حرکت حول بیخاصیتی هستیم. تا اینکه اثری خاصیت لازم در این فضا را داشته باشد. هنرمندان را به سمتی حرکت دادهایم که لایههای دستچندم خودشان را به حرفی اختصاص دهند. آنقدر حرف را به صورت پوشیده بیان کنند که اساسا چیزی دستگیر مخاطبشان نشود. یا اینکه در تحلیلهای دستسوم و چهارم، مخاطب به حرفی برسد. این نگاه هنرمندانه نیست! ما به هنرمندمان شجاعت ندادهایم که نگاه مداقهگرانهای نسبت به جامعه داشته باشد. بیخاصیت کردن هنر لطمه اولش به جامعهای است که طالب رشد و توسعه است.
ما خیلی از اوقات از حرفی که در یک فیلم زده میشود، با عنوان سیاهنمایی یاد میکنیم. با این برچسب به سمت منکوب کردن اثر حرکت میکنیم و در نتیجه از بین بردن حرف.
خیلی از سیاستمداران دوست دارند که هنر بیخاصیت باشد و هنرمند ساکت باشد. چراکه هنر میخواهد یقه این افراد را بگیرد و از آنها پاسخ بطلبد. وقتی تاریخ تئاتر دنیا را مرور میکنیم، میبینیم که هنری که کنشگر است و توجه جدی به جامعه دارد، حتما میتواند مصلح باشد. این اصلاحگری باعث خیلی از دگرگونیها و انقلابها شده، باعث شده که هنر بهعنوان یک نیروی معرفتی و فکری، مخاطب خود را به سمت روشنبینی و آگاهی حرکت دهد و در نتیجه دائم سیاستگذاران از این نیروی چهارم در هراس هستند. هراس از اینکه یک نیروی دیگری در حال رصد آنها هستند.
این رسالتی است که در حال حاضر متاسفانه رسانهها نیز آن را به خوبی انجام نمیدهند. ما کارکردهای اصلاحی در این حوزه را به قلّت رساندیم، اما همچنان و کمابیش شاهد آثار خوبی در این زمینهها هستیم؛ هم در حوزه هنر و هم در رسانه. اما غالب این جریان باید به سمت عمق حرکت کند. حرکت عمقی میتواند به جامعه کمک برساند. در غیر این صورت هیچ چیز در جامعه درست نخواهد شد.
اگر موافق باشید وارد داستان اصلی تئاتر شما شویم. مواجهه با این 53 نفر از زنان کارتنخواب و نهایتا انتخاب چهارتن از آنان، برای روایتگریقصه زندگیشان، چه تاثیری بر نگاه شما داشت؟
ورود به بحث کودکان کار، دختران فراری و زنان کارتنخواب در اثر تجربیات مشترکی بود که من با انجیاوهای فعال در این حوزه و جامعهشناسان و روانشناسان این موضوع داشتیم. هرکدام از اینها دغدغههای جدی برای همه افراد به وجود میآورد. اما متاسفانه امروز ما به جایی رسیدهایم که مشکل را مشکل همسایه میپنداریم. چند اتفاق در جامعه ما افتاد؛ پیچیدگیهای اقتصادی مردم باعث شده که بسیاری از روایات ما در این باره پوشیده مانده است. روایتی شبیه این روایت از حضرت رسول(ص) که ما وظیفه داریم تا چهل همسایه در حوالی خودمان را مواظبت کنیم. از بسیاری از توصیهها عبور کردهایم و به آنها بیتوجهیم؛ مثل توصیه به فقرای درون فامیل و آشنایان. اینگونه میشود که شکستهای یک نفر او را به آخر دنیا میرساند. چون کمکی را در کنار خودش احساس نمیکند. ما وقتی قصه این 53نفر را مرور کردیم، متوجه شدیم که آنها معضلات بسیاری دارند. یکی از فرزندش دورافتاده، دیگری از خانوادهاش دور است و او را طرد کردهاند، یکی خانواده متمولی دارد و از سر آسودگی درگیر این موضوع شده؛ همان خانواده نیز او را بهعنوان یک آسیب از خود دور کردهاند و پشتیبانیشان را از او برداشتهاند. بسیاری معضلاتی که ممکن است در خانواده ما نیز وجود داشته باشد، در این قصهها وجود داشت. اینها باعث ورود این زنان به یک آسیب جدی اجتماعی شده است. اما راه چاره در کجاست؟!
در این باره توجه به چند نکته ضروری است؛ نخست اینکه مواد مخدر به وفور در دسترس است. یعنی اگر یک نفر تصمیم بگیرد موادمخدر تهیه کند، در کمتر از پنج دقیقه به آن میرسد. دوم فشارهای روانی منجر به استفاده از این مواد است. این فشارها در تمام این 53 نفر به وضوح دیده میشد. سوم اما درباره زنان کارتنخوابی است که مردانشان آنها را به اعتیاد اجبار کردهاند. موضوع چهارم درباره این است که بیخیالی آنها از مشکلاتشان، یکی از دلایل گرایش به مصرف موادمخدر است. اما این بیخیالی در تمام شئون زندگی آنها وارد میشود؛ تا جائیکه حاضر میشوند فرزندشان را به باندهای مخوف تکدیگری بفروشند! مشکل پنجم درباره نوزادانی است که وقتی به دنیا میآیند، معتادند. برای آرام کردن این بچه که به صورت مادرزادی معتاد است، وجه حمایتی وجود ندارد. انجیاوها و خیریهها نیز در این زمینه آنقدر فعال نیستند که بخواهند اینها را حمایت کردند و پوشش دهند. مشکل ششم که در همین رابطه نیز هست؛ فضاهای سیاستگذاری است. جالب است این را بدانید که امکان شناسنامه گرفتن برای این نوزادان ممکن نیست! پس راه علاجی برای درمان و پوشش آن نوزاد نیز وجود ندارد! بسیاری از آنان محکوم به این هستند که در روزهای نخستین تولدشان بمیرند!
دلیل این صادر نشدن شناسنامه چیست؟
به این دلیل که پدر آنها مشخص نیست. بسیاری از اینها محکوم به مرگ در سنین یک روزگی و دو روزگی هستند. این نوزادان یکی از فرزندان این سرزمین هستند که به بدترین صورت ممکن در حال از بین رفتن هستند.
اینها وجوه مشترک در زندگی این 53نفر بوده که ما از میان آنها قصههای مشابه و تکرارپذیر را انتخاب کردیم. گروه نویسندگان آن را نوشتند. آقای عباسپور این گروه را سرپرستی کردند و در نهایت آقای چرمشیر متن نهایی را بازنویسی کردند. چهار قصه از این زنان تبدیل به تئاتر یک دقیقه و سیزده ثانیه شد و انشاءالله یکی از قصهها نیز به یک فیلم سینمایی تبدیل خواهد شد.
در اجرای این تئاتر به اجرای تعاملی اشاره شده است. این نکته را برای مخاطبان توضیح دهید.
امروزه گونههای متعددی از اجراهای تئاتری در دنیا وجود دارد. تئاتر محیطی و شورایی نمونهای از این تئاترهاست که سعی دارد صحنه و تماشاگر را یکی کند. ما هم یکی دو سال است که آغاز به این کار کردهایم و حول محور ارتباطات آئینی، این نوع از اجرا را به ظهور میآوریم.
تئاتر تعاملی در نمایشهای آئینی ما به صورت فراوانی دیده میشود. این بعلاوه تئاتر فضا، سعی دارد تئاتری بسازد که تماشاگر نیز در حین اجرا منفعل نباشد و در شکل دادن به آن سهم داشته باشد. به این خاطر است که ما سکوی تماشاگران را حذف کردهایم، تماشاگر و بازیگر در یک جا قرار میگیرند و این قرارگیری در یک سطح، کمکم منجر به تعامل آنان میشود.
بازخوردی هم از این نوع تازه اجرا داشتهاید؟ چه درباره اجرای پیشِ رو و چه درباره شکنج رنج که سال گذشته روی صحنه رفت؟
نگاه مثبتی در جامعه تئاتری نسبت به این جریان وجود دارد و بهعنوان یک کار متفاوت و تازه به آن نگریسته میشود. در کار قبلی که حدود 8ماه گذشته روی صحنه تئاتر شهر رفت، نگاه بسیار مثبت بود و اساتید تئاتر ایران هم در این باره بهعنوان یک نگاه نو و شیوه تازه به موضوع توجه کردند. البته ما ایرادهایی هم داریم که باید سعی در رفع آنها داشته باشیم.
معمولا در کارهایی از این دست، دغدغهای خاص باعث میشود که عوامل در کنار هم قرار گیرند. خصوصا درباره بازیگرانی که در مجموعههای اینچنینی وارد میشوند. این تجربه برای شما چنین فضایی داشت؟! آیا بازیگران شما هم دغدغهای در این باره داشتند؟
بهنظر من نخستین کار یک کارگردان، انتخاب بازیگر است. متن یک تالیف است و کارگردانی یک تالیف جدا. برای رسیدن به این تالیف کارگردان باید ابزارهای لازمش را در طراحی ارتباطیاش در دست داشته باشد. یکی از قدرتمندترین عناصر تئاتر، بازیگر است. ما دوست داشتیم بازیگران ما هم توان اداره صحنه تعاملی را داشته باشند، هم معنا را پیش ببرند و هم دغدغه لازم در این باره را داشته باشند.
مطابق این موارد به ترکیب حال حاضر رسیدیم؛ پانته آ بهرام، لادن مستوفی و سیما تیرانداز. برای من اما نکته دیگری هم مهم بود؛ این دوستان دغدغه اجتماعی و اصلاحگری دارند! من به این فکر میکردم و در انتخاب بازیگرانم تلاش کردم که به این نکته دغدغهمند بودن توجه کنم.
سوالم را درباره وجه تسمیه کار میپرسم؛ چرا نامِ این تئاتر یک دقیقه و سیزده ثانیه شد؟!
گفتوگو اکسیر فراموش شده جامعه حال حاضر ماست، دوایی که میتواند بسیاری از مشکلات جامعه ما را از بین ببرد. انسانها دوست دارند احساساتشان را از این طریق انتقال دهند. اگر این قدرت از او سلب شود، حتما مشکلی در این فرد به وجود میآید. ما با یکی از این کاراکترها مواجه شدیم که دوست داشت خودش را برای دیگران تعریف کند. منتها هیچکس حاضر نشده بود او را بشنود. این نقطه گریز او از فضای اجتماع و خانواده بود.
با خودش تمرین کرده بود که داستانش را در حداقل خلاصه کند تا کسی برای او وقت شنیدن بگذارد. از یک ماه و یک هفته و چند روز، به یک روز رسیده بود. اما میدانست که فردی یک روز را به او اختصاص نخواهد داد. پس بازهم این روند را نزول داده بود و در نتیجه به یک دقیقه و سیزده ثانیه رسیده بود! ما این نام را نیز از فضای مستند گرفتهایم.
خیلی از آثار هنری که ساخته میشود، نسبت خاصی با فضای پژوهش اجتماعی ندارد. نظر شما در این باره چیست؟! برآمدن یک دقیقه و سیزده ثانیه از فضای اینچنینی، چه ضریب نفوذی برای او در میان مخاطب رقم خواهد زد؟
ما روزی در جمع زنان بهبود یافته کارتن خواب یک مرور داشتیم. متن را برایشان خواندیم و هر یک از آنها فکر کردند که قصه خود آنها در حال قرائت است. آنها اما در این میان یک دغدغه هم داشتند؛ نگران بودند که تماشاگر باور نکند چنین انسانهایی وجود دارند.
اینکه متن مبتنی بر پژوهش باشد، درباره این متن صادق است. اما اینکه ما طوری زندگی کنیم که سختیهای زندگی دیگران دست کم بگیریم یا به آن باور لازم را نداشته باشیم، ممکن است ما را به این سو ببرد که آدمها را باور نکنیم. ما تلاش کردیم، وارد پژوهش شویم و از آن برای رسیدن به یک مستند بهره بگیریم. در کنار این یک ترکیب بازیگر داشته باشیم که مردم از آن لذت ببرند. همچنین کارگردانی و شیوه اجرا نیز در همین راستا بوده است.
اما اینکه مردم از سر غفلت باور نداشته باشند که چنین قصههایی در جامعه وجود دارد، یکی از نقصهایی است که میتوان گفت خودنگری معاصر ریشه آن است! ما در این روزها که شرایط اقتصادی اندکی سخت است بیشتر به خودمان فکر میکنیم تا اینکه به دیگران کمک کنیم. این خودنگری ما را به سوی غفلتی میبرد که برای جامعه نتایج خوبی در پی نخواهد داشت.
باتوجه به واقعیت این فضای غافل در جامعه، پیشبینیتان درباره استقبال مخاطب و باورپذیریاش از این قصه چیست؟
قصد ما بر این است که روی مخاطبمان تاثیر بگذاریم و این تاثیر حداقل منتج به یک سوال شود. اگر این سوال مخاطب را درگیر کند، منجر به فکر خواهد شد. ما تلاش کردیم که چنین اتفاقی حادث شود. این نتیجه اجرای ما خواهد بود.
استاد سمندریان همیشه به ما میگفتند که فرق کار خوب و بد در همین است! کار خوب مخاطب را بیرون از سالن رها نمیکند و کار بد جلوی در سالن او را رها میکند! امیدوارم این کار هم مخاطبش را در این فضا نگه دارد و برای او سوالی ایجاد کند؛ سوالی که حداقل این کارکرد را خواهد داشت که مخاطب ما، سهم اندکی در کنترل آسیبهای اجتماعی ایفا کند.
از هنر معترض به آسیبهای اجتماعی صحبت کردید؛ هدف این اعتراض کیست؟ سیاستگذاری، برداشتهای ناصواب از دین، غفلت یا...؟
این اعتراض لزوما به معنای اعتراض به فردی نیست. شاید ما به خودمان و رویکردهای تازهای که پذیرفتهایم، در اعتراض باشیم. رویکردهایی که با آرمانهای ما در دین و اخلاق و حکمت، متفاوت است. اما ممکن است این اعتراض به جامعه و بیتفاوتیاش نیز باشد. همچنین سیاستگذاری و دایره مسئولیت مدیران نیز ممکن است مورد اعتراض باشد. مسئولانی که دائما خودشان را قایم میکنند و میگویند من مخاطب این اعتراضها نیستم.
کار هنر این است که این اعتراضات اجتماعی و مدنی را با بیان و زبان بلیغ خود در میان اجتماع مطرح کند.
این اعتراضها لزوما پسینی است یا میتواند پیشینی هم باشد؟ اتفاق باید رخ بدهد و پس از آن اعتراض شود یا پیش از آن نیز باید در این مسیر گام برداشت؟
ما میتوانیم یک نگاه برزمانی و یک نگاه همزمانی به معضلات داشته باشیم. خیلیها به خودشان تلنگر میزنند که چرا باید موادمخدر به این میزان در دسترس باشد؟ آمارهایی که در این باره مسئولان به مردم ارائه میکنند، آیا درست است؟
یکی از مسئولان از وجود 5/2میلیون معتاد خبر داده و دیگری از 5/3میلیون و دیگری از 5 میلیون! چرا مردم نباید آمار درست و دقیق در این باره را بدانند؟
طرح این مسائل توسط هنر میتواند منجر به این شود که پاسخگویی در این باره از سوی مردم مطالبه شود. هنر و رسانه جایگاه بسیار مهمی در این راستا دارند که نباید از آن غافل شوند.
اعتراض شما بهعنوان کارگردان یک دقیقه و سیزده ثانیه، خطاب به کدام یک از این موارد است؟
تمام تلاش من ایجاد سوال در ذهن مخاطب است. مخاطب در اثر این سوال به خودنگری و جامعهنگری و مطالبهگری میرسد. مطالبهگری نسبت به سیاستها و مدیریت جامعه که اساسا نسبت به موضوعات این چنینی ساکت هستند!
آسیبهای اجتماعی وقتی زاده میشود، دارای یک عنصر مقوم است. این عنصر اصلی از نظر شما خودنگری است یا جامعهنگری یا سیاستگذاریهای ناصواب؟!
اگر ما تکلیفمحور حرکت بکنیم، همه اینها باید در جای خود بنشیند. این در حالی است که ما داعیه دین داریم!
اگر مسلمانی ما، مسلمانی بود، نباید به اینجا میرسیدیم که بسیاری از معضلات و مشکلات ما را احاطه کرده باشند! خیلی از این معضلات مثل کارتنخوابی، اعتیاد و...، جهانی هستند و در کشورهای دیگر نیز مشاهده میشوند. اما ما با شعار دیگری به جهان نگریستهایم! چرا باید به اینجا برسد، جایی که تنپروری و بیخاصیتی در سیاستگذاران به جایی برسد که رهبری به صورت مستقیم وارد این مساله شوند؟! نشستهای فصلی که ایشان برقرار میکنند به این معناست که مسئولان به درستی از پسِ کار خودشان برنمیآیند و دست اجباری باید آنها را در این راه یاری دهد.
هم داستانهای یک دقیقه و سیزده ثانیه در آثار هنری، کدامند؟ آیا ما جریانی در هنر داریم که به صورت واقعی به این معضلات اجتماعی پرداخته و حتی حاضر شده برای آن هزینه دهد؟
ما همیشه یا پیشاهنگ نیستیم یا این اجازه به ما. داده نشده است و دیدهایم که در تاریخ هنر کشورمان، همواره مونولوگی را دیدهایم که سعی دارد مسائل را به صورتی جلوه دهد که از حق دور باشد.
این مونولوگ از سوی چه نهادی حاکم است؟
هم از سوی سیاستگذاران و هم از سوی خودِ ما امروز بسیاری از کارهای ما، درست به همین دلیل بیخاصیت شدهاند. رسانههای مکتوب و صدا و سیمای ما نیز به همین دلیل تولیدات نامطلوبی را وارد فضای جامعه میکنند. ما از ورود به بسیاری از موضوعات هراس داریم!
شما فضای سرد و خاموش هنری را معلول این علت میدانید!
یکی از مشکلات ما همین است. نه اینکه افراد آزادیخواه یا حقطلب یا روشنبین، در فضای نقد نداریم، که فراوان هستند. اما وقتی با اینها مواجه میشویم، میبینیم که چنان خاموش هستند که چارچوب سیاستهای حاکم آنها را به این سو کشانده است.
خودشان در این میان چقدر مقصر هستند؟ مقصودم افراد نیستند، مقصودم فضای هنری است!
بیشک خود ما نیز در این فضا مقصریم اما هر فردی میزانی از توان را برای تحمل دارد. فضای هنری هم اگر مورد حمایت قرار نگیرد، از جنگیدن خسته میشود. من این نگاه به هنر را در دغدغههای امام و رهبری هم دیدهام. آنها هنر را هنر بیخاصیتی ندیدهاند.
یعنی هنر را برای هنر ندیدهاند.
هنر را بیخاصیت ندیدهاند و حتما برای هنر رسالتی در پیوند با جامعه و فکر قائل بودهاند. هنر باید بتواند باب معرفتی در این راستا باز کند، وگرنه شاهد هنر بیخاصیتی هستیم که البته نمونه آن در حال حاضر نیز زیاد
است.
نسبت استقبال مخاطب از جریان هنر باخاصیت و بیخاصیت در این میان چیست؟ روشنتر اینکه اگر تمام منابع حمایتی حاکمیتی و... نیز برای حمایت از هنر با خاصیت بسیج شود، ممکن است سلیقه مردم به سمت و سوی دیگری باشد! کمااینکه چنین چیزی از فضای موجود، بعید نیست...
هنرمند خواهان حمایتهای حاکمیتی نیست. بلکه خواهان دیدهشدن در جریان سیاستگذاریهای حمایتی است. متاسفانه ذائقه مخاطب ما در بازاریابی پایین فرض شده، در نتیجه قدرت انتخاب درست را برای او قائل نیستیم. این فرض منجر به تشکیل سلیقه و ذائقه پایین نیز شده است. وقتی نیازهای جامعه دیده نشد و فضا به یک فضای سانتیمانتال تبدیل شد، جامعه از آن تریبون فاصله میگیرد.
هنر هم به همین شکل است. هنر هم میتواند دستهبندیهای مختلفی داشته باشد؛ اجتماعی، طنز کمدی و... که همه آنها نیازهای آدمهاست. اما ما چنین منویی پیش روی مخاطبانمان نداریم. تنوع و تکثری که لازمه این فضاست، حتی در صداوسیما نیز وجود ندارد.
مثل یک سنتز؟
من نامش را تئوری تقارن همسو گذاشتهام. رادیو و تلویزیون باید سلایق را از جامعه بگیرد، به میان خودش آورد و طبق آنها تولیدات را دوباره به جامعه عرضه کند. این یک چرخه است که باید رعایت شود. اگر چنین مدلی در نظر آورده نشود و نیازها سنجیده نشود، تزریق برنامه لزوما منجر به جذب نمیشود و شاید موجبات دفع او را نیز فراهم آورد.
آینده کاریتان را در چنین فضایی چطور میبینید؟
فضایی که در آن هستم را دوست دارم. دوست دارم مثل خیلی از شبهایی که با NGOها در کوچه پس کوچهها هستیم و سعی میکنیم به برخی از این آسیبها یاری رسانیم، امیدوارم هنر من هم یاریرسان این فضا باشد.
این فضا برای من یک کار نمایشی صرف نیست، بلکه بیان معرفت و اندیشه من است. معرفتی که لایههای دیگری نیز در وجود من دارد.
دیدگاه تان را بنویسید