ای سال بری دیگه برنگردی
سال با ما تعریف میشود، ماییم که سال را تعریف میکنیم.
افشین خماند : نبودند، نیستند... کرونا آنها را از شهر گرفته. بخشی از ذهنم میگوید بهتر، شاید واقعا هم بهتر اما خوب یا بد، آنها بخشی از شهری بودند که خودش را برای نوروز، برای بهار آماده میکرد.
میدانید منظورم همان حاجیفیروزهای واکسخورده سرچهارراه است که دایره به دست میچرخیدند و با صدایی که ناشیانه سعی میکرد شبیه اصلش باشد، تودماغی به طمع اسکناسی نه چندان درشت میخواندند: «ارباب خودم سام علیکم»، جای آن صدا خالی است، مخصوصا آنجایش که صداها نوعی شادی را بر ریتم دایرهزنگی سوار میکردند و از رفتن سال خوشحال میشدند و با ذوق التماسگونه میگفتند: «ای سال بری که برنگردی،ای سال بری دیگه برنگردی!» به دور و بر که نگاه میکنی، یک مصداق این شعر فولکلور را به عین میبینی؛ صدای مرحوم مرتضی احمدی را اینبار باکیفیت در نظر بگیرید که میگوید: «دکونها را تخته کردی...» منظورم همان است اما این کسادی کسبوکار آخر سال تنها دلیل برای آن نیست که از یکجایی به بعد برای تمامشدن سال 98، لحظهشماری کنیم بلکه از آنجا به بعد هم توالی اتفاقات تلخ آنقدر بود که همه ما با واژه تابآوری نهتنها آشنا شدیم که از آن متنفر هم شدیم. در همه این سال و در بیشتر این سال، در همه اتفاقات ما تماشاگر نبودیم، غمگسار نبودیم، ما خود اتفاق بودیم، نه بخشی از اتفاق حتی... از همان ابتدای سال که آب از زمین و آسمان محاصرهمان کرده بود و سیل خاطرهای تر را به جا گذاشت تا این آخر که این ویروس مبلغ بهداشت، ما را به فواصل بین مواد ضدعفونیکننده تقسیمبندی کرد، ما خود خبر بودیم؛ مایی که باید «حادثه » را پشت سر میگذاشتیم؛ با هم یا تنها...
زمان با انسان تعریف میشود، ماییم که با هم قرارداد میبندیم که از اینجا تا آنجا را اسمش را سال بگذاریم و در درون این مقطع که نامش را به تقویم یکسال گذاشتهایم، حجم اتفاقات است که به ما میگوید سال و فال ما خوب بود یا باید به آن سال بد بگوییم. آنچه سال 98 را از همه سالهای پیش از خود متفاوت میکرد، توالی اتفاقات بود؛ توالی اتفاقاتی که بسیاری از آنها انسان مدرن شده، انسان متکی به عقل و عقلانیت را غافلگیر میکرد و همین غافلگیری و شگفتیآفرینی بود که سال 98 را سالی دوستداشتنی نمیکند؛ مثل مشتزنی که در گوشه رینگ گرفتار شده، شاید آنچه دردناکتر از قدرت مشتها فرو آمده بود، رگباریبودن و پشت سر هم بودن آنهاست که فرصت درک و نفسگیری را میگیرد اما زمان با انسان تعریف میشود، زمان همان فرصتی است که ما میخواهیم و جامعه میخواهد تا خودش را برای انتخاب بهترین راه برای عبور از فاجعه آماده کند؛ همان زمانی که لازم است روی حادثه مهر گذشته بزند.
از توالی که بگذریم، هر اتفاق و هر پدیده را میتوان از دو منظر دید؛ منظر اول خود حادثه است، منظر دوم واکنش به حادثه است، در سال 98 انواع واکنش به حادثه را داشتیم؛ وقتی سیل آمد، جمعگرایی بود، با توجه به ذات اتفاق بود که باید با هم میبودیم. شاید ماندگارترین صحنهای که از حادثه سیل در ابتدای سال میتوان قاب کرد، آنجایی بود که در ورودی یک شهر، مردم برای نجات جمع از خود و جان خود یک سد انسانی ساختند. مردم به هم کمک میکردند، با هم بودند تا حادثه را پشت سر بگذارند.
از سیل تا کرونا حادثه تلخ کم نبود، چشمها کم رنگ اشک نگرفتند، جامعه باید در مقابل هر شوک، هر ضربه، هر اتفاق خودش را دوباره جمع میکرد تا بهترین واکنش را نشان دهد که این حادثهها به کرونا رسید و واکنشی از جنس دیگر و جمع به معنای تازهتر... گاهی جمع یعنی هرچه بیشتر تنها ماندن، یعنی دوباره باید سد از انسان ساخت، نه اینکه در کنار هم در مقابل سیل بایستیم.
اتفاقا معنای این جمع تازه همان است، فقط شکل آن عوض شده....برای حفاظت از جمع باید تنها بود. باید سد را نه مقابل سیل که در مقابل دیگران ایجاد کرد. خیلی از آنهایی که دیدهایم ترسشان از این نیست که خود بیمار شوند، بسیاری درد این را دارند که ناقل بیماری به عزیزترینهایشان نباشند. کرونا نوعی دیگری از با هم بودن را با خود به همراه آورد؛ یعنی با هم نبودن را...
خب طبیعی است که در همه واکنشها ما تیپ ایدهآل را در نظر میگیریم. بودند کجرفتاریها مثل حمله به فروشگاهها یا سفر به شمال هم بود که خود بخشی از بررسی ما در نگاه به حادثه از منظر واکنش به آن است اما خب درباره سال 98 که دوست نداریم دوباره هیچوقت و هیچگاه دوباره برگردد و دیگر سالی مشابه آن را تجربه کنیم، باید گفت که در مقابل حادثه بود که جامعه از سیل تا کرونا، جمع بودن را تجربه کرد؛ چه معنای با هم بودن و چه با هم نبودن را و این خود نیز یک تجربه بینظیر بود؛ تجربه جمعی، تجربه با جمع بودن... آن مثل را شنیدهاید که خارپشتها در مواجهه با سرما، مجبورند نزدیک به هم بخوابند.
این باعث میشود که بدنشان زخم شود اما سرما و بحران را پشت سر میگذارند. این زخمها یادگاری است برای آنها تا یادشان باشد که این جمع است که توانست یک بحران را پشت سر بگذارد. این مثل شاید همه حرف ما را در درون خود نداشته باشد اما خب بخشی از ماجرا همین است. این سال بد، این سال که باید برود و برنگردد، زخم خوردیم اما با هم خوردیم و با هم حوادث متوالی را پشت سر گذاشتیم؛ این کلمه «با هم» را سرسری نگیرید؛ مهمترین حادثه شاید همین بود، همین باشد...
سال با ما تعریف میشود، ماییم که سال را تعریف میکنیم. سال بد بود، پر از اتفاقات بد، پر از اتفاقات تلخ، برود که برنگردد... سالی بود که در خاطرمان خواهد ماند با همه تجربههایی که داشتیم، این سال نمیرود از ذهنمان، روی برگه تقویممان نوشتیم سالی بود که رد کردیم، با هم ردکردیم، جمعی رد کردیم، با هم یا بیهم !
دیدگاه تان را بنویسید