در این فیلم هر چیزی سر جای خودش است
فیلم سرخپوست گام بلندِ نیما
سرخپوست/ آنچه میتوان درباره کلیت سرخپوست در نسبت با کارگردانی آن گفت، این است که سرخپوست یک اثر درهمتنیده و در عین حال متناسب است
سرخپوست/ محمدعلی بهاری در مجله مثلث می نویسد: داستان اسپویلشده سرخپوست از این قرار است؛ 50 سال قبل و در سال 1347، یک زندان قدیمی باید برای تخریب خالی شود. همزمان با پایان تخلیه زندان، رئیس زندان، سرگرد نعمت جاهد با توجه به فعالیت چندینسالهاش و با پادرمیانی مقامی ارشد (با بازی مانی حقیقی) ترفیع گرفته و قرار است رئیس شهربانی شود. رئیس زندان خوشحال از ترفیع فقط باید زندان را تحویل دهد و سر پست جدید برود که مطلع میشود در گیرودار تخلیه زندان، یک زندانی فرار کرده است؛ یک زندانی با حکم اعدام معروف به «احمد سرخپوست»؛ به این ترتیب وضعیت باثبات از طریق ایجاد یک گره بحرانی میشود و وارد داستان میشویم.
عیار کارگردانی جاویدی در این فیلم مشخص می شود
سرخپوست/ از همین ابتدای فیلم مشخص است که جاویدی راه متفاوتی از ساخته اولش در پیش گرفته است. دومین ساخته نیما جاویدی، کارگردانی که با فیلم ملبورن موفقیتهای زیادی را در عرصه جهانی تجربه کرد، متفاوت با فضای فیلم قبلیاش است. جاویدی در فیلم سرخپوست به سراغ یک کلیشه آشنا در سینما که همان سرگردانی و معلقماندن بین عشق و انسانیت با انجام وظیفه است، رفته و تلاش میکند تا داستانی پرکشش و تعلیق را به مخاطب ارائه کند. ملبورن هرچند تلخ و پرسؤال بود اما سرخپوست فضای آشناتر و همراهتری برای مخاطب عمومی رقم زده است؛ تفاوتی که شاید معیار خوبی برای سنجش عیار کارگردانی جاویدی به دست اهالی سینما بدهد.
همواره تاکید شده که یک بازیگر یا کارگردان خوب کسی است که بتواند حضورش در ژانرهای مختلف را موفق رقم بزند؛ به این معنا که اگر جاویدی در ساخت یک ملودرام موفق است، بتواند یک اثر متفاوت دیگر را نیز کارگردانی کند. این یکی از شاخصهایی است که از طریق آن میتوان به قدرت فیلمسازی یک کارگردان پی برد، یعنی همین تنوع ژانری در آثار یک کارگردان. این شاخص نشان میدهد کارگردان به شیوه و سبکی در روایت خود دست یافته که میتواند نگاه خود نسبت به موضوعات مختلف را در فیلمهایش تزریق کند. شاید با همین تحلیل و البته با نگاهی بلندپروازانه، نیما جاویدی به سراغ تجربهای متفاوت از کار قبلیاش رفت و فضای فیلمسازیاش را تغییر داد. همانطور که در ابتدای نوشتار نیز اشاره شد، «ملبورن» اولین ساخته بلند سینمایی نیما جاویدی، اثری متوسط از دسته درامهای اجتماعی بود که مانند فیلمهای همدوره خود با حداقلیترین ارزش بصری، راهی سینماها شد، هر چند «ملبورن» نشانههایی از توانمندی جاویدی در غافلگیرکردن بیننده و بازیگرفتن از گروه بازیگری داشت اما هیچکس انتظار نداشت فیلم بعدی او کاری پرتحرک و خوشساخت مانند «سرخپوست» باشد؛ کاری که همچنان ثابتکننده توانمندی جاویدی در کارگردانی بوده و البته بهلحاظ استقبال مخاطب، با فاصله چشمگیری از ملبورن جلوتر باشد.
اندر احوال مزایا و معایب سرخپوست، سخنان زیادی گفته و نوشته شده است؛ از بازی متفاوت و مؤثر نوید محمدزاده تا تکرار شخصیت همیشه آرام و همراه پریناز ایزدیار و مولفههای دیگر که سرخپوست را تبدیل به یک فیلم پرمخاطب کرده؛ اما آنچه میتوان درباره کلیت این اثر در نسبت با کارگردانی آن گفت، این است که سرخپوست یک اثر درهمتنیده و در عین حال متناسب است. مهمترین مزیت سرخپوست این است که در روایت داستان بهشدت بر مبنای تصویر عمل میکند. بخشی از این موفقیت بهدلیل دکوپاژ دقیق و میزانسنی است که جاویدی به کار گرفته است؛ مزیتی که در ملبورن هیچ نشانی از آن وجود نداشت و دوربین سردرگم به اینسو و آنسو کوبیده میشد؛ مزیتی که شاید مهمترین نتیجه تجربه سالهای اخیر جاویدی در سینما و بهاصطلاح خاکِ صحنهخوردن باشد. این کار آنقدر در فیلم درست انجام شده است که اهل فن را درباره کارگردانی اثر توسط یک جوان به شک میاندازد.
نکتهای که در کنار یکی از مهمترین عوامل فنی فیلم تکمیل شده و چنین نتیجهای را رقم زده است، فیلمبرداری فوقالعاده هومن بهمنش، یاریگر اصلی جاویدی در کارگردانی اثری است که بهمراتب از فیلم اولش بهتر است.
بهمنش در برداشتن تصاویر متناسب با روایت فیلم بسیار خوب عمل کرده و با وجود حرکات زیاد دوربین هیچ حس مبهمی در تصاویر وجود ندارد و تحرکات آنقدر نرم و حسابشده انجام شده که اساسا به چشم نمیآید. فیلمبرداری و نورپردازی اثر کاملا با منطق احساسات شخصیتها و موقعیتهای داستانی هماهنگ است و بیننده را غرق در دنیای فیلم میکند. تصویر کاملا در اختیار داستان و فیلم است و هیچجا اجازه رخنمایی پیدا نمیکند. این یکدستی در تمام اجزای فنی اثر دیده میشود؛ از تدوینی که تمام آنچه باید بدون بیش و کم به بیننده منتقل کند تا بازیگردانی قابلتاملی که اجازه کوچکترین حرکت اضافهای را به محمدزاده -که سبک بازی برونگرایی دارد- نمیدهد. موسیقی هم از همان سکانس ابتدایی بهدرستی با فیلم همراهی میکند و تحرک میبخشد اما تبدیل به ملودی نمیشود. مجموعه این موارد در کنار فیلمنامه مهندسیشده، ضرباهنگی ملیح به اثر میبخشد که نه کندیاش بیننده را خسته میکند و نه شتابزدگیاش، سردرگم. در این بین فقط میتوان افتادن فیلم در دام غافلگیرکردنهای متعدد بیننده را بهعنوان یک ضعف محسوب کرد که البته باعث شکستن جدارههای فضای فیلم نمیشود.
اینها معنای روشنی از درهمتنیدگی و تناسب اجزای فنی و محتوای داستان است که مجموعا منجر به تولید فیلمی چون سرخپوست در دومین گام بلند یک کارگردان شده است.
سرخپوست؛ ضد پهلوی
احمدرضا کلانتری : مرور جدول فروش فیلمها، نشان از رقابت نزدیک سرخپوست با آخرین ساخته نرگس آبیار دارد. سرخپوست در مجموع هشت هفته اکران، توانسته به 12میلیارد فروش دست یابد و از این حیث، فاصله زیادی با فیلمهای رده نخست جدول یا همطرازان خود از حیث ترکیب بازیگران و کارگردانی ندارد؛ فیلمی که یک سر و گردن از سایر فیلمهای گیشهپسند بالاتر است و در مجموع مدت نمایش، توانسته تعداد بیشتری از اهالی فیلم را به سمت سالنهای اکران جذب کند.
داستان درصدد روایت ماجرایی قدیمی است؛ ماجرایی که یک روز در یکی از زندانهای جنوب کشور و در سال ۱۳۴۷ رخ داده است. این زندان قدیمی بهدلیل مجاورت با فرودگاه تازهتاسیس شهر در حال تخلیه است. رئیس زندان، نعمت جاهد، با بازی متفاوت و البته چشمگیر نوید محمدزاده، مشغول انتقال زندانیان به زندان جدید در کمال آرامش و نظم است که ناگهان متوجه گمشدن یک زندانی به نام احمد سرخپوست میشوند. جاهد برای تحقیق درباره پیشینه وی از مددکار زندان با بازی پریناز ایزدیار میخواهد که به وی کمک کند. از همینجا روایت اصلی داستان شروع میشود.
احمد سرخپوست در واقع نماد مردمی است که اربابها زمینهایشان را غصب کردهاند. او از سالهای پایانی دهه 40 به فیلم آمده و کارگردان را بر آن داشته که داستان زندگیاش را روایت کند. در دوران زندگی سرخپوست، مالکان بزرگ اموال و زمین با قدرتهایی که دارند درصدد حذف رعیتها هستند. از این رو احمد بیگناه قرار است بالای چوبه دار برود. احمد سرخپوست یک مبارز و ناسازگار با شرایط زندگی آن روز است که پیش چشمان مخاطب روایت میشود.
از سوی دیگر اما مددکار مشغول در زندان میخواهد همه تلاشش را بکند تا در نهایت سرخپوست را از زندان فراری دهد. پریناز ایزدیار، شخصیت تکرارشونده و خیرخواهی است که همواره در آثار اجتماعی متاخر، یاریدهنده خوبیها و جنگنده علیه بدیهاست؛ پس نقش مددکار زندان با چنین پیشزمینهای که در پس بازی و نقش خود دارد، به ایزدیار سپرده شده و او هم خوب از عهده آن برآمده است.
در میان این داستان و درگیری، روایت معلق داستان، ماجرای علاقه بین جاهد و مددکار است؛ علاقهای که هرچند ما عمق آن را نمیدانیم اما بهخاطر اکت بازیگران و فضای احساسی داستان درگیرش هستیم. حالا تعقیب و گریز جاهد و سرخپوست آغاز میشود؛ تعقیب و گریزی که بهخاطر حضور جاهد در هر دو سوی این میدان، جاذبهای پررنگ برای مخاطبان دارد. جاهد و سرخپوست هر دو در کارشان دارای هوش بالا و انگیزه مهمی هستند. از این رو مخاطب را تا انتها کنجکاو نگه میدارند و کشش داستان را بیش از رویدادهای مکررش، افزایش میدهند.
تفاوت بازی نوید محمدزاده نظر مخاطبان، ناقدان و اهالی سینما را به خود جلب کرده
اتفاق مهمی که در سرخپوست رخ داده و نظر مخاطبان، ناقدان و اهالی سینما را به خود جلب کرده، تفاوت بازی نوید محمدزاده است. نوید محمدزاده سالیان اخیر در فیلمهای زیادی حضور داشته و نقش یک معتاد یا فراری یا شخصیت منفی برآمده از شرایط اجتماعی را بازی کرده است. او در هر بار از این حضور، شخصیتی روان و خیرهکننده را پیش روی مخاطبان گذاشته که در عین حال یکسان هستند؛ شخصیتهایی با اکتهای مشترک که نهچندان از فضای شخصیت غیرسینمایی او فاصلهدار به حساب میآید؛ اما در سرخپوست ماجرا تا حدود زیادی متفاوت است.
سرخپوست مانند اکثر فیلمهای محمدزاده در یک تیپ فرو نرفته و آه و زاری و مرثیهگویی ندارد. محمدزاده بازی هوشمندانهای از خود ارائه داده که شاید اصلیترین برگ برنده برای جاویدی به حساب آید. محمدزاده با هنرمندی از شخصیت عصبانی، طلبکار و نامتعادل خود در فیلمهای قبلی فاصله گرفته و در کسوت فردی نظامی، عبوس و منظم که در کارهایش راسخ است بازی کرده است و البته در این میان عاطفهاش را از دست نداده. محمدزاده که در سرخپوست جاهد نام دارد، یک انسان معمولی و یک کارمند متوسط در سالهای پایانی دهه 40 است. زندگی عادی، کار متداول و برآمدن از طبقه متوسط جامعه، در رفتار او موج میزند. جاهد بازی اغراقگونه ندارد. او متفاوت از هرگونه رئیس زندان عقدهای و کینهورز است که تا به امروز در سینمای ایران دیدهایم. او نه سفید است و نه سیاه بلکه مانند سایرین خاکستری است و بین خودآگاه و ناخودآگاهش به قهرمان سرخپوست تبدیل شده است. جاهد بین بعد تاریک و روشن شخصیتش رفت و آمد میکند. پایانبندی فیلم گواه روشنی بر این مدعاست. جاهد سرانجام سرخپوست را در محفظه تاریک چوبه دار که در حال انتقال در میان جاده است، پیدا میکند و مخاطب فقط صدای نفسهای زندانی بیگناه را بدون دیدن چهرهاش میشنود و منتظر است جاهد دست به انتخاب بین عشق به مددکار که کمکحال سرخپوست در فرار بوده و وظیفهاش بزند اما او در واقع اخلاق را برمیگزیند؛ از این رو از سرخپوست بهعنوان فیلمی انسانیتمحور یاد میکنند؛ فیلمی که آشتی ملایمی بین یک دوقطب از یک دوگانه همیشگی برقرار کرده است؛ آشتی بین جاهد بهعنوان رئیس زندان و البته نماد ستمگری و سرخپوست بهعنوان زندانی و نماد حقجویی.
سرخپوست ملغمهای از نقاط ضعف و قوت است که اگر نگاهی منصفانه به وضعیت فیلم و بازار سینما داشته باشیم، غلبه نقاط قوت بر ضعف را بهروشنی میبینیم. فیلمبرداری هومن بهمنش، سکانسهای خفقانآور سلول و راهروهای زندان و از همه مهمتر موسیقی بینظیر فیلم، مشخصات فنی و سینمایی مهمی هستند که جاویدی را در انتقال پیامش یاری کردهاند.
سرخپوست یک فیلم نهچندان کامل اما خوب برای آوردن هوایی تازه به سالنهای سینماست و البته بهتر از دیگرانی که همراهان زیادی در این آشفته بازار دارند.
فیلم سرخپوست در لوکیشنهای متعدد فیلمبرداری نشده اما در همین لوکیشنهای محدود تنوع تصویری فراوانی دارد و همین تنوع تصویر کار ساخت را طولانیتر و پیچیدهتر کردهاست، در ادامه کلیژی از پشت صحنه این فیلم میبینید:
دیدگاه تان را بنویسید